سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پری دریایی

نه تو می مانی ،نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی
 به حباب نگران لب یک رود قسم
وبه کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند..
 لحظه ها عریانند
 به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه نه،آیینه به توخیره شده است تو اگر خنده کنی،او به تو خواهد خندید و اگر بغض کنی...
آه از آیـیـــــــــنه ی دنیا که چه ها خواهد کرد..
 گنجه ی دیروزت، پرشد از حسرت و اندوه و چه حیف...
بسته های فردا،همه ای کاش،ای کاش
 ظرف این لحظه ولیکن خالیست
 ساحت سینه برای چه کسی خواهد بود؟
غم که از راه رسید،در این سینه بر او باز مکن
 تا خدا یک رگ گردن باقیست
 تا خدا هست به غم وعده ی این خانه مده

+نوشته شده در دوشنبه 89/8/24ساعت 12:24 عصرتوسط سارا | نظرات ()