سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پری دریایی

شعر زیبای حمید مصدق

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

جواب زیبای فروغ فرخ زاد

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی واست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت


+نوشته شده در یکشنبه 89/4/27ساعت 2:0 عصرتوسط سارا | نظرات ()

کاش آسمان میدانست درد من چیست !


کاش میدانست نیاز من چیست!


کاش میدانست به یک قطره باران نیز قانعم....


کاش آسمان میدانست درد منی که همان کویر خشک و بی جانم چیست!


دلم مثل کویر از محبت و عشق خشک و بی جان است ،

عاشقم ولی ، یک عاشق تنها!


یک عاشق بی ... ! عاشقی که معشوقش در کنارش نیست....


کاش دریا میدانست کویر چیست!


راز درون دریا رویایی است محال برای همان کویر تنها!


دلم مثل کویر آرزوی دیدن دریا را دارد اما دریایی نیست تنها یک خواب است و بس!


کاش باران میدانست معنی انتظار چیست ....


منی که همان کویر تشنه و بی جانم سالهاست که انتظار یک قطره باران


را میکشم اما افسوس که این انتظار بیهوده است....


و ای کاش آسمان میدانست درد دل این کویر خسته و تشنه چیست.


+نوشته شده در یکشنبه 89/4/27ساعت 1:51 عصرتوسط سارا | نظرات ()

خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید. از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟ فرشته پاسخ داد: نه، تو ?? سال و ? ماه و ? روز دیگر فرصت خواهی شد. بعد از به هوش آمدن برای بهبود کامل خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند. چون به زندگی بیشتر امیدوار بود، چند عمل زیبایی انجام داد. جراحی پلاستیک، لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد. خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد! بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد. وقتی برای عریمت به خانه داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد!!! وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت: من فکر کردم که گفتی ?? سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟ چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟




فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت!


+نوشته شده در یکشنبه 89/4/27ساعت 1:40 عصرتوسط سارا | نظرات ()

شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی... سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشد نیز تو خاموش شوی


+نوشته شده در پنج شنبه 89/4/10ساعت 11:11 صبحتوسط سارا | نظرات ()

ای خدای من

آهنگ تو کردم و امیدم را از روی اعتماد به سوی تو آوردم
و دانستم مسئلت های بسیار من در برابر توانگری تو کم است
و خواهش های عظیم من در برابر وسعت رحمت تو کوچک است
و کرم تو از مسئلت احدی تنگ نمی گردد
و دست تو در بخشش ها از هر دستی بالاتر است

باز می گردم به سوی تو در چنین حالتی ...


+نوشته شده در سه شنبه 89/4/8ساعت 4:34 عصرتوسط سارا | نظرات ()
<   <<   6   7